< حمید لولایی> را از سال 1373 با مجموعه ساعت خوش میشناسیم، او خیلی زود توانست پلههای ترقی را طی کند و خود را در عرصه بازیگری در وادی طنز بشناساند. لولایی با فرا رسیدن سال 1386، 52 ساله شد و هنوز هم جا برای پیشرفت دارد. وی در سال 1334 از پدر و مادری گیلانی در محله عشرتآباد تهران در یک خانواده پر جمعیت به دنیا آمد. او در همان محله رشد کرد و ثمره ازدواجش دو دختر است، حمید لولایی هم اکنون به همراه خانوادهاش در حوالی محله سیدخندان زندگی میکند.
وی از کودکی عاشق بازیگری بود و با استفاده از جعبههای پودر لباسشویی و چسباندن عکس و گویندگی، بچههای محل را دور خود جمع میکرد. میگوید: < با پولهای عیدی خود به سینما میرفتم. بهترین تفریح زمان کودکیام سینما رفتن بود.> عشق به بازیگری در 15 سالگی او را به کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کشاند. تا جایی که دوره کلاسهای هنرهای زیبا را به صورت شبانه گذراند. وی کار تئاتر را به طور جدی در سال 1358 با بازی در نمایشی به کارگردانی مرحوم رضا ژیان و سیاوش طهمورث آغاز کرد.
< پیکرتراش> فیلم سینمایی بود که از آن به عنوان کار دوم خود یاد میکند اما این فیلم به اکران عمومی در نیامد و هیچ وقت دیده نشد. در آغاز جنگ در فیلم سربداران هم نقش کوتاهی را ایفا کرد که این آخرین فیلم او قبل از آغاز جنگ
تحمیلی بود.
مدیریت سینما آزادی او را دوباره به دوستان قدیمیاش رساند که این دیدار مجدد موجب روی آوردن دوباره لولایی به بازیگری شد. او به دنبال آرزوهای دوران کودکیاش بود. < فراموشخانه> مجموعهای بود که با آن کار و بارش رونق یافت، به همین خاطر از مدیریت سینما استعفا داد و به بازیگری روی آورد. عشق و علاقه او به بازیگری حتی در زمان مدیریت سینما لحظهای او را رها نمیکرد به طوری که هرگاه فرصتی به دست میآورد زود جیم میزد و خود را به سر صحنه میرساند.
میگوید: با < ساعت خوش> قدم به عرصه طنز گذاشتم. داریوش کاردان اولین کسی بود که قابلیتهای مرا در این وادی کشف کرد. در ساعت خوش بیشتر از همه عوامل با مهران مدیری و رضا عطاران رابطه صمیمانه برقرار کرد. ا ز طرفی مدیریت سینما مانع ازحضور مدام او در سریال ساعت خوش میشد. به همین دلیل بازیگری را به مدیریت سینما ترجیح داد. اما لولایی چند سال پیش با نقش خشایار مستوفی حسابی گل و خود را به جامعه طنز معرفی کرد. د ر بازیگری تنها مشوق خود را مادرش معرفی میکند و همیشه به خاطر صداقت و روراستیاش زبانزد خاص و عام است. نقاشی تنها هنری است که به بازیگری نزدیک میداند، او عاشق کارهای آنتوان چخوف است.
صبر و تحمل زیادی دارد و بسیار کمحرف است اما خودش را هیچ وقت دست کم نمیگیرد. این از خصوصیات بارز مردی برای تمام فصول است.خودش معتقد است حمید لولایی آدم بیآزاری است. اخلاق او در منزل بسیار عالی است.بسیار دل رحم و مهربان است و بسیار علاقه دارد به دیگران ابراز محبت کند.
عاشق سوارکاری است و فوتبال را خیلی دوست دارد.
به بازی پرویز پرستویی علاقه فراوانی دارد و از عطاران به عنوان یک آدم خوشفکر و بسیار فروتن یاد میکند.
از تلخترین خاطرههای زندگیاش فوت مادر خانمش بود که روی او تاثیر زیادی داشت. از لولایی در آینده شاهد کارهای دیگری خواهیم بود. او همچنان به دنبال خوشحال کردن هموطنانش است.
فتحعلی اویسی: ما 7، 8 برادریم
فتحعلی اویسی خیلی دیر متوجه شد که چه استعدادی در نقشهای طنز دارد، شاید اگر زودتر متوجه میشود خود را در این قالب جا میداد، او که تحصیلاتش را در آمریکا گذراند، به جز بازی در مجموعههای طنز تلویزیونی در چند سال اخیر، در فیلمهای زیادی نقشهای به یادماندنی ایفا کرد، ناخدا خورشید، سرب، بانو، میخواهم زنده بمانم و همچنین بازی در مجموعه «سردار جنگل» نقشهای به یادماندنی اوست، خیلیها بر این عقیدهاند که این بازیگر پا به سن گذاشته، هنوز هم لایه های ناشناخته ای در بازیگری دارد که شاید روزی آن ها را هم به منصه ظهور برساند، بازیگری که میمیک صورتش بینظیر است. او هم میتواند با نوع نگاهش و در هم کشیدن ابروان، هر بچه و آدم بزرگی را بترساند و هم میتواند با چهره بشاش و خندههای متوالیاش، شما را به ریسه بیندازد. فتحعلی اویسی بازیگری است که باید او را تمجید و تقدیر کرد، بخوانید که او چه میگوید:
* قبل از انقلاب من در آمریکا بودم و هشت سال در رشته بازیگری و کارگردانی در دانشگاه ایالتی تگزاس تحصیل میکردم، فعالیتهای من تنها دانشجویی بود و فعالیتهای حرفهای نداشتم، بیشتر فیلمهای کوتاه میساختیم.
* قبل از انقلاب هیچ فعالیت هنری در ایران نداشتم و از سال 55 به ایران برگشتم.
* تا وقتی تئاتر بازی نکنید مزه آن را حس نخواهید کرد، شنیدهام و استنباط من این است که تئاتر زنده است و بازیگری روی صحنه آن خیلی زیباست، تجربهای نداشتهام ولی وقتی سر صحنه فیلم، بازی میکنیم و مردم جمع میشوند در صحنههای خندهدار میخندند و اگر حزنآور باشد غمگین میشوند، به این دلیل فکر میکنم تئاتر خیلی میتواند جذاب باشد چون مستقیم با عکسالعمل تماشاگر و مخاطب برخورد دارد.
* علاقه من بیشتر به بازیگری بود تا کارگردانی، دو سال پیاپی در سالهای 47 و 48 در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران امتحان دادم و در آزمون شفاهی قبول شدم اما در امتحان کتبی نمره قبولی نگرفتم، آن موقع اسماعیل شنگله و حمید سمندریان امتحان میگرفتند. بعد از قبول نشدنم در سال دوم حضورم در امتحان ورودی، چون به این رشته علاقه داشتم و قبولیم در امتحانهای شفاهی نشان میداد استعداد دارم به نظرم رسید بروم خارج از کشور، به سمندریان گفتم اگر شده بروم خارج میروم و در این رشته تحصیل میکنم، دو سال قبل با آقای سمندریان یک تلهتئاتر تلویزیونی کار کردم و دقیقا اتفاقات آن سالها یادش بود.
* بازیگری یعنی قالب تهی کردن و رفتن به کالبدی دیگر، دوست دارم که قالب تهی کنم و به کالبد و قالبی دیگر وارد شوم حالا چه طنز باشد چه جدی، خلاقیت را هم دوست دارم. خلاقیت از صفات بارز الهی است هر چند فقط او خالق واقعی به حساب میآید اما همین که در هنر میتوانیم اثری خلق کنیم، دوست داشتنی و ارضاکننده خواهد بود حالا میخواهد در
نقاشی باشد، شاعری یا بازیگری.
* اگر فردا یک داستان به من بدهند برای کارگردانی که آن را دوست داشته باشم و با روحیات و ذائقهام سازگار و جور در بیاید برای ساختن آن از جان هم مایه میگذارم همان طور که اگر یک نقش زیبا و جانانه هم ارائه شود رد نخواهم کرد.
* از بچگی آواز میخواندم و به صوت و صدا گرایش داشتم، به همین دلیل در این آخر عمری در تیتراژهای پایانی سریالها «قار و قوری» کردیم.
* چندین آهنگ به عنوان یک کاست ردیف کردهایم که هنوز اشکالات آن برطرف نشده و اگر برطرف شود به بازار میآید، دوست دارم. کار قابل قبول و ارزشمندی باشد نه اینکه بیرون دادن یا ندادنش فرقی با هم نکند، دوست ندارم آبکی در بیاید و به فراموشی سپرده شود، یک سال است با علیرضا پسرم که هماهنگسازی و همخوانی در آن را برعهده دارد کار میکنیم، یک کمکهایی هم امید حجت کرده، زمان ارائهاش بستگی دارد به پیگری و جدی بودن ما، انشاءا… یک روز میآید و باید بیاید.
* برخی فیلمنامهها را که میخوانم میبینم نقشی که برایم تعریف شده مال من نیست و بغلی آن به من میخورد، به
طور مثال در فیلم رضا و اصغر وجود دارد که میخواهند رضا را بدهند به من ولی وقتی فیلمنامه را مطالعه میکنم میبینم اصغر مال من است، این بیشتر راه دستم است که خودم نقش را از فیلمنامه انتخاب کنم تا اینکه به من تکلیف شود.
* به همان اندازه که مردم عامی کوچه و بازار به ما لطف دارند اگر مسئولان به دادمان برسند میتوانیم تمام توان خود را معطوف کار و فعالیت در حیطه کاریمان کنیم، به عنوان مثال اگر بچهها مشکل مسکن نداشته باشند که مشکل عمومی است شاید دغدغههای خود را کنار بگذارند و این چند صباح باقی مانده را بیشتر در خدمت مردم باشند و به آنها خدمت کنند اما وقتی یک مشکل اساسی دارند آن مشکل کارشان را هم تحتالشعاع قرار میدهد.
* هزینهاویسی شدن برابری میکند با شصت سال استمرار و مصر بودن برای یادگیری و عرضه آن به نسل آینده و نسلهای آینده تمام فراز و نشیبها، بالا و پایینها، داشتن و نداشتنها و خون دلخوردنها در پشت صحنه باعث شده در 62 سالگی تازه مورد قبول تعداد اندکی بیننده قرار بگیرم، اینها چیزی نبوده که من یک شبه بتوانم آن را فتح کنم، حاصل 61 سال زندگی بوده، حاصل 61 سال مرارت، پشتکار و تلاش شبانهروزی که هزینه کمی به حساب نمیآید، نمیشود گفت آسان به دست آمده، من یک شبه ره صد ساله نرفتم بلکه شصت ساله ره یک شبه رفتم.
* یکی از هفتهنامهها یا روزنامهها نوشته بود «اویسی و تولد در 62 سالگی»، اینکه من تازه متولد شدهام حرف قشنگی بود اما اگر در سنین بالا توانستم رضایت مخاطب را جلب کنم لطف خدا بوده و امیدوارم بتوانم جوابگوی محبت خداوند باشم، تا آن لحظه که قادر باشم کار خواهم کرد و بنویس هنوز وقت بازنشستگی نرسیده است، من به شخصه اول راه هستم و فکر میکنم هنوز کاری نکردهام.
* ما هفت، هشت برادر بودیم و می دانی که در زمان بچگی دوچرخه وسیله خیلی جذابی به حساب میآید، اگر پدرم میخواست برای همه ما پسرها دوچرخه بخرد باید هزینه سنگینی پرداخت میکرد اگر هم یک عدد میخرید به طور حتم پشت سر هم دعوا به پا بود که چه کسی سوار آن شود، من گاهی به پدرم میگفتم پدر برایم دوچرخه نمیخری، آن خدا بیامرز وقتی عصبانی بود میگفت: «دوچرخهام کجا بود» اما وقتی شاد بود میگفت «دوچرخهام برات میخرم» که آخرش هم نخرید، در سریال بدون شرح هم وقتی برای اولین بار بیژن بنفشهخواه به عنوان عکاس مجله گفت دوربین دیجیتال میخواهم یاد حرفهای پدرم افتادم، در حقیقت این اصطلاح که خیلی هم سر زبانها افتاد و هنوز نیز آن را میشنوم یادگاری پدرم هست و از او به ارث بردم.
* بازی کلینت ایستوود در «یک دلار سوراخ شده» خیلی من را تحت تاثیر قرار داد و همیشه دلم میخواست یک فیلم وسترن خیلی خوب بازی کنم، اکثر فیلمهای جانوین را هم دوست داشتم، دلم میخواست جای او باشم با همان کلاه و لباس کابوی و حرکاتی که انجام میداد.
* «بدون شرح» را خیلی دوست داشتم، همچنین نقش «مشت علی شاه» در میرزا کوچکخان جنگلی یا نقش «ایلچی طغای» در سربداران، از نقش سرهنگ در فیلم «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی هم خیلی خوشم آمد، اولین نقشی بود که وقتی خواندم با رضایت کامل رفتم سرکار و میدانستم مال من است.
* سال 1361 کمترین دستمزدم را برای کار در سریال سربداران گرفتم آن هم ماهی سه، چهار هزار تومان، برای آن سریال یک سالی سرکار بودیم.
* در 21 دیماه 1324 در قم به دنیا آمدم.
* در قم، زاهدان، مشهد، محلات، تبریز، تهران و هفت سال و نیم هم در ایالت تگزاس آمریکا زندگی کردم.
* دیپلم طبیعی در کنار لیسانس بازیگری و کارگردانی که در شهر آستین مرکز ایالت تگزاس گرفتم.
* در ریاضیات همیشه ضعیف بودم اما صفر نگرفتم، پایینترین نمرههایم شش، هفت و هشت بوده است، هیچ وقت بیغ نبودم یکی دو سوال ریاضی را جواب میدادم، درسهای طبیعیام خیلی خوب بود چون پزشکی را خیلی دوست داشتم.
* والیبالیست بودم البته حرفهای نه، در حد دبیرستان، پنج شش ماه هم رفتم کشتی آزاد آن موقع کلاس نهم بودم، دیدم قد من برای کشتی بلندتر از حد معمول است و ادامه ندادم، دوخم، یک خم، سالتو و سرزیربغل را خوب یاد گرفته بودم، یک خم را خوب میگرفتم چون دستهام بلند بود اما برای دوخم باید شیرجه میزدم و پاهای طرف را میگرفتم، که حوصلهاش را نداشتم.
* فوتبال هم بازی کردهام اما چون قدم بلند بود فوتبالیست خوبی نشدم و مرتب زمین میخوردم آن موقعها من بک راست بودم چون حوصله دویدن نداشتم، در زمین غروی قم فوتبال بازی میکردم.
* برزیل و فوتبال این کشور را دوست دارم و از پله خیلی خوشم میآمد آن هم به شدت، راستی به تازگی همایون بهزادی را در سالن بسکتبال امجدیه دیدم او هم از بازیکنان مورد علاقه من بود.
* وقتی آقای زیدان با سر زد به سینه ماتراتزی تمام فرانسه با آن همه تمدن روی سر من خراب شد، احساس کردم کدام تمدن، کدام فرهنگ؟!
هر چقدر هم که طرف مقابل حرف رکیک و بیربطی زده باشد نباید عکسالعمل کاپیتان تیم ملی یک کشور مدعی تمدن در فینال جامجهانی که همه کرهزمین آن را میبینند
سیدخلیل: خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند
زمانی که با بازیگران سینما و تلویزیون گفتگو میکنید، آنچه را که در برخورد اول میبینید به این شکل است که این بازیگر از لحاظ شخصیتی چقدر با نقش خود تفاوت دارد. به عنوان فردی که حداقل 12 سال با این اهالی گفتگو کردم همیشه با این وضع مواجه میشدم تا اینکه در روز عید فطر روبهروی سیدخلیل صحافزاده مجموعه در برخورد اول صاحبدلان در منزلش واقع در شهرک غرب تهران نشستم برایم باورکردنی نبود، گذری به گفتههای او میزنیم:
* به زندگیام قانعم، از خداوند هرچیزی که میخواستم گرفتم و تنها عمری با عزت میخواهم، دوست دارم در باقی مانده عمرم به انسانهای محتاج کمک کنم».
* در سال 1327 در شهرستان رشت بهدنیا آمدم.
* ثمره ازدواج من دو پسر است.
* پس از انقلاب مجموعههای سربداران و سلطان و شبان از شاخصترین آنها بود.
* هیچ کدام از فرزندانم علاقهای به هنر آن هم از نوع بازیگری ندارند.
* من در یکسال اخیر، 18 کار را رد کردم. شاید کار درستی نباشد، با هر نقشی نمیتوانم خود را وفق دهم.
* سالهاست که کارم همین است، بازیگری، مستندسازی و کارگردانی.
* سعی کردم در طول زندگی دل کسی را به درد نیاورم.
* مردم به من حاجی میگویند.
* ابتدا قرار بود، اشخاص دیگری برای این نقش انتخاب شوند که هر کدام بنا به دلایلی از آن سرباز زدند، زمانی که به من این نقش پیشنهاد شد، پس از خواندن سناریو، احساس کردم که این نقش جذابیتهایی دارد که مرا به سوی آن کشاند و در نهایت قبول کردم.
* در طول بیش از ده قرن، انسانها منتظر ظهور امام زمان(عج) هستند، انسانهای محرومی که امام زمان را منجی خود میدانند و در طول همین مدت، بودند و هستند افرادی که به این قضایا دامن میزنند و از احساسات دینی مردم سوء استفاده میکنند.
* سیدخلیل فردی بود که سعی میکرد در مسیری که خداوند برای او تعیین کرده، قدم بگذارد و تابع خواست خداوند عمل کرده باشد.
* اگر فرصت بیشتری داشتیم، بهتر میشد، این کار جوهره بسیار قوی و قدرتمندی درخود داشت، اما متاسفانه فرصت کم بود.
* اگر تابع خواست خداوند عمل کنیم، پس از مدتی به پرهیزکاری میرسیم. پرهیزکار کسی است که از یک سری اعمال پرهیز میکند، یعنی یک سری از کارها را انجام میدهد و یک سری از کارها را انجام نمیدهد، به عبارتی دیگر افرادی که تابع خواست خداوند رفتار میکنند، موجبات رستگاری خودشان را فراهم میآورند و سیدخلیل هم مرد خدا بود.
* خداوند همه انسانها را به راه راست هدایت کند.
متن کامل گفتگو با حسین محجوب (سیدخلیل صحافزاده مجموعه صاحبدلان) را که از زندگی شخصیاش برایمان بیشتر گفت و همچنین از خاطرات پشت صحنه این مجموعه را در شماره آینده خانواده سبز(166) بخوانید.
محسن چاووشی: اکثر کارهایم مجوز داشت، اما…
هراز گاهی تب خوانندههای جدید و جویای نام بازار موسیقی را گرم میکند… یک روز همه به دنبال رضا صادقی میروند و روز دیگر صدای بنیامین آنها را شیفته خود میکند… اما در این بین بازار آلبومهای غیرمجاز همیشه داغ داغ بوده و هست. حضور و شهرت خوانندههای نام آشنا و بیشمار از جمله محسن چاووشی، حامد هاکان و… خیلی از اهالی موسیقی را دلسرد و نگران کرد… هر چند چاووشی برای تولید آلبومش تا مرحله نهایی مجوز هم پیش رفت اما در نهایت بدشانسی آلبومش به صورت غیر مجاز منتشر شد. در هر حال گفتگو با خوانندهای که میخواهد پس از این، سکرت عمل کرده و تمام تولیداتش را با مجوز رسمی به دست مخاطبانش برساند برای ما جالب بود امید آنکه این مصاحبه شما را هم راضی کند.او به این باور است که اگر کارهایش به یغما نمی رفت، همه شان مجوز می گرفت،اما دوستان اجازه ندادند که چنین اتفاقی بیفتد…
خانواده سبز: چی شد محسن چاووشی به جمع خوانندگان پیوست؟
چاووشی: یک روز وقتی داشتم کتاب شعر مریم حیدرزاده را ورق میزدم احساس کردم چقدر این نوشتهها با روحیاتم
سازگار است، از آن روز به بعد مدام کلام ایشان را زمزمه میکردم تا اینکه…
خانواده سبز: آلبوم «نفرین» آلبوم شما بود؟
چاووشی: بله… البته نفرین در حد یک ماکت باقی ماند…
خانواده سبز: یعنی قرار بود مجوز بگیرد و بازخوانی شود؟
چاووشی: آن کار حتی به تنظیم هم نرسید، آن زمان وزارت ارشاد از خوانندگان ماکت کارها را تحویل میگرفت و روی آنها مجوز صادر میکرد که از اقبال بد من این آلبوم لو رفت، دست به دست چرخید و بدون گرفتن مجوز به خانهها راه پیدا کرد.
خانواده سبز: پس به دنبال مجوز هم رفتید؟
چاووشی: بله، اما بعد از پخش غیر مجاز دیگر مجوزش را نگرفتم، چون فایدهای نداشت.
خانواده سبز: اما این فضا خیلی هم به ضرر شما نشد!
چاووشی: به ضررم که نشد اما در عوض خیلیها روی من حساس شدند البته وقتی فهمیدند که غیر مجاز پخش شدن آلبوم کار خودم نبوده و از طرفی نفرین تنها یک ماکت بوده، کوتاه آمدند.
خانواده سبز: فکر میکنید عامل اصلی موفقیت که نه ! شهرت امروز خود را مدیون چه چیز هستید، شباهت رنگ صدا و یا غیر مجاز پخش شدن کارها؟
چاووشی: نمیدانم از شما به عنوان یک مخاطب سوال میکنم. اگر این آلبوم مجاز منتشر میشد، آن را تهیه میکردید؟ هر چند در این صورت خیلی سریعتر و گستردهتر توزیع میشد.
خانواده سبز: در عوض کنار صدها آلبوم تازه تولید شده دیگر قرار میگرفت؟
چاووشی: مگر فریدون را چه کسی میشناخت؟! حتی منی که در زمینه موسیقی فعالیت میکنم هم ایشان را نمیشناختم اما وقتی آلبومش وارد بازار شد از پرفروشترینها بود.
خانواده سبز: به نظرتان آلبوم نفرین مجوز میگرفت؟
چاووشی: خیلی از تراکهای نفرین مجوز داشت. من به دنبال مجوز نهایی بودم که متاسفانه لو رفت. در ضمن خیلی از کارهایی که امروز با داشتن مجوز منتشر میشود هم از نظر مضمون و… شبیه نفرین است.
خانواده سبز: تا به حال آلبوم مجوز دار هم منتشر کردید؟
چاووشی: نه، اما خیلی از کارهایم از جمله آلبوم «لنگه کفش» که تمام آهنگهایش مجوز داشت تا مرحله ثبتنهایی هم رفت اما در نهایت نه تنها به صورت غیر مجاز، بلکه با کیفیت بسیار پایین پخش شد. حتی تعدادی از آهنگهایی که برای دوستان دیگر ساخته بودم با صدای من به دست مردم رسیده بود.
خانواده سبز: چرا؟! چرا باید تمام کارهایتان بدون اطلاع شما به صورت غیر مجاز منتشر شود؟
چاووشی: این بحث خیلی تکراری شده.
خانواده سبز: بله، موضوعی تکراری که متاسفانه هنوز هم تکرار میشود.
چاووشی: به هر حال کارها دست افراد به ظاهر معتمدی میافتد که شاید ناخواسته این روند را به همراه دارد.
خانواده سبز: چرا اکثر کارهای محسن چاووشی سیاه است و چرا شما عشق امروزی را به این صورت وارد موسیقی کردید؟
چاووشی: این حرف را قبول ندارم، چون کارهای من سیاه نبوده.
خانواده سبز: اما سفید و امیدوار کننده هم نیست!
چاووشی: شاید ترانههایی که من خواندم به خصوص در آلبوم نفرین تلخ باشد اما سیاه نیست و با همین آلبوم هم مخاطب زیادی جمع کردم اما امروز خیلی از آن کار راضی نیستم، چون معتقدم هیچ عاشق، سخن سخت به معشوق خود نگفت.
خانواده سبز: یعنی آن زمان با ترانههایشان، موافق و هم عقیده بودید؟
چاووشی: حتما موافق بودم، چون تا با ترانهها ارتباط حسی برقرار نکنم، نخواهم خواند، ولی امروز با گذشت چهارسال ایدئولوژیهایم تغییر کرده و معتقدم خواندن نفرین بزرگترین اشتباهم بوده هر چند نفرینی که حیدرزاده خیلی خوب آن را سروده بود.
خانواده سبز: امروز چه تعریفی از عشق دارید؟
چاووشی: اجازه دهید در این زمینه صحبتی نکنم.
خانواده سبز: در این مورد نظری ندارید یا اینکه چون با کارهایتان در تناقض است، ترجیح میدهید صحبت نکنید؟
چاووشی: درست متوجه شدید، من قبلا کارهایی را خواندم که با حرفهای امروز قابل اصلاح و جبران نیست، در واقع برای صحبت کردن در این باره، لازم به گذشت زمان بیشتری است.
خانواده سبز: یعنی از خواندن آن ترانهها پشیمان شدید؟
چاووشی: امروز، با دید دیگری به مقوله عشق نگاه میکنم، هر چند مرز بین نفرت و عشق تنها به اندازه یک مو باریک است… اما اگر صحبتی کنم بهطور مسلم مریم حیدرزاده هم زیر سوال میرود.
خانواده سبز: برای اولین بار چه کسی تشخیص داد صدای خوبی برای خواندن دارید؟
چاووشی: شاید باورتان نشود اما تا امروز هیچکس چنین حرفی به من نزده، اگر خواننده شدم فقط با تشخیص خودم بود.
خانواده سبز: میدانید الان چند تا محسن چاووشی داریم؟
چاووشی: خیلی زیاد. افرادی که به نام من هر کاری از جمله میکنند!
خانواده سبز: شاید به این دلیل است که مردم تصویر شما را ندیدهاند.
چاووشی: درست است، باید با انتشار آلبوم مجوزدار و چاپ عکسم به این وضعیت پایان دهم و تا زمانیکه این اتفاق نیفتد، اجازه چاپ عکسهایم را ندارم.
خانواده سبز: پس آلبوم جدید شما را در نوار فروشیهای معتبر پیدا خواهیم کرد؟
چاووشی: امیدوارم که این اتفاق بیفتد.
خانواده سبز: اشعار این آلبوم از چه کسانی است؟
چاووشی: رضا صفایی، امیر ارجعینی، لیلا رضایی، حمیدرضا رزاقی و ترانه مکرم برای ده تراک ترانهسرایی کردند، یک کار متفاوت با کارهای قبلیام.
خانواده سبز: در مورد این کار بیشتر توضیح میدهید؟
چاووشی: در این آلبوم صدای من شبیه هیچکس نیست. هر چند در ابتدا، همان خواننده لسآنجلسی اظهار کرده بود این دو صدا (صدای من و خودش) کاملا متفاوت بوده و هیچ شباهتی به هم ندارند اما باز هم این تصور را در کار جدید به کلی از بین بردم، ضمن که این در این آلبوم موسیقی تلفیقی ( پاپ، سنتی) کار کردم.
خانواده سبز: چقدر با موسیقی سنتی آشنا هستید؟
چاووشی: خیلی کم.
خانواده سبز: یعنی دستگاههای موسیقی را هم نمیشناسید؟
چاووشی: نمیشناسم چون به تازگی وارد این حیطه کاری میشدم.
خانواده سبز: پس چطور کار تلفیقی انجام میدهید؟
چاووشی: به کمک دوستان سنتیکار، در ثانی ما فقط نتهای نوشته شده را با سازهای سنتی نواختیم.
محسن چاووشی از نگاهی دیگر
متولد چه سالی هستید؟
چاووشی: هشتم مرداد ماه سال 1358
در کدام شهر؟
چاووشی: خرمشهر
مهمترین ویژگی اخلاقی؟
چاووشی: بسیار حساس و کمی زود رنج.
انتخاب اشعار؟
چاووشی: خودم انتخاب میکنم براساس روحیاتی که داشته و دارم.
مهمترین عامل شهرت؟
چاووشی: اجازه دهید این سئوال را مردم جواب دهند.
مهمترین ویژگی اهالی جنوب؟
چاووشی: خونگرمی و مهماننوازی.
شما هم این خصیصه را دارید؟
چاووشی: صد در صد.
تحصیلات؟
چاووشی: مطمئن باشید موسیقی نخواندم…
مگر تمام خوانندههای ما موسیقی خواندهاند؟
چاووشی: نمیدانم اما من حسابداری خواندم.
چرا سوالات را تفکیک میکنید؟
چاووشی: خب باید یک طوری نشان بدهم که متناقضم دیگه.
امروز که دیگر آن تناقضات را شکستید!
چاووشی: خب این خودش هم یک تناقض دیگر است.
بهترین کاری که خواندید؟
چاووشی: آهای تو که اینهمه دوری از من و بانوی من
معروف ترین کار؟
چاووشی: نفرین و نشکن دلمو
دوران کودکی هم مثل الان آرام بودید؟
چاووشی: خیلی آرام و البته درس نخوان.
بهترین نمره؟
چاووشی: از درس انشاء نمره 17 گرفتم.
بدترین سال تحصیلی؟
چاووشی: سال پنجم ابتدایی که از دو درس تاریخ، مدنی و ریاضی تجدید آوردم.
بهترین درس؟
چاووشی: عربی
ورزش…
چاووشی: پیشتر ورزش میکردم اما حالا کمی تنبل شدم.
سینما…
چاووشی: برایم جذابیت ندارد.
علی سنتوری…
چاووشی: فیلمی از داریوش مهرجویی که روی آن چهار ترانه خواندم.
انتقاد…
چاووشی: قبول میکنم.
سازندهترین انتقاد؟
چاووشی: به نفرین شد که پذیرفتم.
چه سازی مینوازی؟
چاووشی: پیانو و کیبورد.
تا امروز چند ترانه خواندید؟
چاووشی: 25 یا 26 ترانه.
موسیقی فاخر…
چاووشی: موسیقی که برای همگان ملموس باشد یعنی همه با آن ارتباط برقرار کنند.
یعنی هر قدر موسیقی قابل لمستر باشد فاخرتر هم هست؟
چاووشی: از نظر من همینطور است.
ممنون از اینکه با ما در این گفتگو همراه شدید.
چاووشی: من هم از شما تشکر میکنم، امیدوارم روزی بتوانم یک کار فاخر تقدیم اهالی موسیقی نمایم.
هر چه که میخواهید در رابطه با مهدی سلوکی بدانی
مهدی سلوکی در 14 خردادماه سال 1361 در اصفهان به دنیا آمد، پدرش افسر نیروی هوایی ارتش و اصالتا تهرانی است، زمانی که مهدی به دنیا آمد، سرهنگ سلوکی مامور به خدمت در پایگاه هشتم شکاری نیروی هوایی در اصفهان بود و به همین دلیل شناسنامهاش را در اصفهان گرفتند پس از پایان ماموریت پدر به همراه خانواده به تهران بازگشت و در محله نارمک تهران سکنی گزید.
مادر او اصالتا اراکی است، فرزند اول خانواده محمد در سوم اسفندماه سال 1358 به دنیا آمد، او مجری شبکه تهران است. خانواده سلوکیها اصیل و متعصب و مذهبیاند. پدر و مادر هر دو تحصیلکرده و اهل فرهنگ و هنر بودند.
دوران کودکی مهدی مثل بقیه پسر بچهها، به شیطنت گذشت، در مجتمع مسکونی پایگاه هشتم شکاری مهدی اغلب اوقات با همراهی برادرش مشغول بازیهای کودکانه بود.
مهرماه سال 1367، مهدی به کلاس اول رفت، از آنجا که محمد در کلاس پنجم همان دبستان درس میخواند، دیگر بچههای مدرسه حریف شیطنتهای او نمیشدند. مهدی بسیار باهوش و با استعداد و پرحافظه بود، اما به خاطر همان شیطنتها فرصت کمتری برای درس خواندن میگذاشت و همیشه شب امتحان برای نمره زحمت میکشید! برادرش هم به او کمک میکرد و این روال در دوران راهنمایی هم ادامه داشت تا اینکه وارد دبیرستان شد. مهدی هنرستان و رشته گرافیک را برگزید در حالی که در کودکی خود و خانوادهاش آرزوی مهندسی، خلبانی و پزشکی داشتند. او در هنرستان مالک اشتر تهران، درس خواند و در همین مقطع هم بود که جذب کار هنری و تلویزیونی شد تا آنقدر سرش شلوغ شود که
دیگر زیاد به درسها نرسد. البته مسیر آیندهاش را هم انتخاب کرده بود و گرافیک دیگر به کارش نمیآمد. او سال 79 دیپلم گرافیکش را گرفت و دیگر تمام وقت روی کار هنری و حرفهای زوم کرد و انرژی گذاشت.
پس از پایان دوران خدمت سربازی و در شرایطی که چند مجموعه بازی کرد و چند برنامه را به عنوان مجری در کارنامه داشت، احساس کرد که در دانشگاه باید شرکت کند، به همین دلیل برای کنکور خواند و در رشته بازیگری دانشگاه آزاد اراک قبول شد، منتهی حجم بالای کار و کمبود وقت اجازه داد، او تا لیسانس پیش برود. گفتنی است مهدی سلوکی نقاشی چیرهدست است.
درباره او میگویند: همیشه معلمها و ناظمها از دستش شاکی بودند و هر روز یک جای بدنش درد میکرد تا اجازه بگیرد و به منزل برود! دیگر همه دستش را خوانده بودند، اما مهدی آنقدر طبیعی نقش بازی میکرد که اصلا جرقه بازیگر شدنش هم توسط یکی از معلمان زده شد و روزی به او گفت: تو بهتر است بروی هنرپیشه شوی!
مهدی از کودکی نقاش قابلی بود تا جایی که نزدیکانش وقتی میخواستند در هنر برای او آیندهای تصور کنند، او را در جایگاه یک نقاش حرفهای و مشهور میدیدند. عشق به نقاشی باعث شد او پس از دوره راهنمایی قید دبیرستان و
خلبانی و پزشکی را زده و وارد هنرستان گرافیک شود. زمانی که ماجرای بازیگر شدنش پیش آمد، هنوز نقاشی هنر اول مهدی بود و تا قبل از پخش مجموعه نرگس مهدی نیز در تمام مصاحبههایش رسما میگفت که بازیگری نه شغل اول اوست و نه عشق و هنر اول و همیشه تاکید داشت که نقاشی را ترجیح میدهد اما امروز دیگر چنین نیست. مهدی حتی تجربه برگزاری نمایشگاه نقاشی را هم با یکی از دوستانش دارد؛ چندی پیش نمایشگاهی به نام «سحرآمیز» برگزار شد. مهدی در میان سایر هنرها به خطاطی هم مسلط است اصلا خط خوش در خانواده سلوکیها ارثی است و پدر و برادرش هم بسیار خوش خط هستند.
رانندگی پشت فرمان اتومبیل به همان اندازه که برای مهدی جذابیت تفریحی دارد، برای خانواده و دوستدارانش نگرانکننده است چون او عاشق سرعت بوده و حتی در زندگی خصوصی هم معمولا با سرعت تصمیم گرفته و عمل میکند! البته مهدی راننده ماهر و باتجربهای است، اما به دلیل همین سرعت به طور متوسط هرماه تصادفی میکند و هرگز کسی اتومبیل او را سالم ندیده! (اولین ماشین او رنوی سفید بود، بعد پراید خرید و حالا 206 سبز دارد)…
او عاشق پرسپولیس و رئال مادرید است، از بازی برزیل هم خوشش میآید، بهترین بازیکن فعلی ایران را علی کریمی و جهان را رونالدینیو میداند. او بهترین فوتبالیستهای تاریخ ایران و جهان را، احمدرضا عابدزاده و مارادونا میداند… بهترین دوست ورزشیاش «علی انصاریان» است. بهترین شهر ایران را شیراز و بهترین مقصد برای سفر را شمال میداند… بهترین رنگ از نظر او قرمز است